داستان از اینجا شروع شد که وقتی بلیطمو خریدم ۴۰ کیلو اجازه بار داشتم، یه چمدونو از کتابام پر کردمو چمدونه دیگرو لباسا و چیزای دیگه، وقتی به وزن کشی (دقیقا یاد وزن کشی مسابقات کشتی میفتی) فقط چمدونی که کتابا توش بود از ۵۰ کیلو زد بالا! چاره این شد که تقریبا همشونو ارث گذاشتم برای خونواده و دوستان!
چند ماه اول رو یه جوری با خوندن مقاله و داستان کوتاه تو اینترنت سر کردم ولی مگه میشه کتاب نخوند؟ کتابای اینجا هم که خیلی گرونن، همشو میشه دانلود کرد ولی بازم نمیشه که تو کامپیوتر خوندش، آخرش میشی یه آرشیو جمع کن حسابی که هزاران کتاب داره که از اولش لازم نبوده بیارتشون تو کامپیوترش، همش تو اینترنت هست، چه کاریه!
خلاصه بعد از کلی سبک سنگین و اینا به کیندل تاچ (لمسی) خریدم. لمسی و غیر لمسیش یا کیندل و غیر کیندلش خیلی مهم نیست، مهم اینه که وقتی کتاب خوان میخری و سازندش فرنگیه خیلی به زبونت اهمیت نمیده و با اینکه خیلی از امکاناتش و شباهتش به کتاب و در کل حس مشابهش به لذت میبری، میفهمی که یه سری مشکلات دیگه به مشکلاتت اضافه شده.
پی دی اف میخونه، براش مهم نیشت فونتش چی باشه. ولی خب وضع پی دی اف کتابای فارسی خیلی خوب نیست، اگرم پی دی افی پیدا بشه که از رو فایل ورد درست شده باشه، بر اساس کاغذ A۴ تنظیم شده و تو کتاب خوانها که اغلبشون ۶ اینچ هستن خیلی ریز میفته.
پس به این فکر افتادم که شروع به جمع آوری و تبدیل هر چیزی که بهش بر میخورم بکنم. و این شد که این وبلاگ رو همین الان، همین امروز و همین ساعت که تاریخ درست شدنشه درست کردم.
همین.